خرده فرهنگ ها ، ادبيات ، حکايات ، افسانه ها و ديگر اعتقادات محلي مردم رامهرمز در گذشته

ساخت وبلاگ

خرده فرهنگ ها ، ادبيات ، حکايات  ،  افسانه ها و ديگر اعتقادات محلي مردم رامهرمز در گذشته :

                                          قسمت اول :  

سفرة شاپريون «شاه پريان»: گويند، که زن و شوهر فقيري بودند که با خارکني و فروش بوته هاي خار در روز ،قوت لايموتي عايدشان مي شد  بعد از چند سال زندگي مشترک ، خدا به آنها بچه اي عنايت کرد ، چون وضع مالي خوبي نداشتند ، زن نذر ي کرد و نذر او اين بود که از شاه پريون خواسته بود که مرادش را حاصل کند و وضع مالي شان بهتر شود تا بتوانند بچه شان را نگهداري کنند و اگر مرادشان برآورده شود  سفره اي براي پذيرائي از شاه پريان پهن کنند و در آن قند را آسياب نموده و به همراه کنجد «قند و کنجد» تقديم شاپريون کنند ، خلاصه بعد از چندي مرادشان حاصل و پيرمرد از نديمان و زنش داية طفل فرزند پادشاه شد ، و به همين منظور سفره اي پهن و در آن ظرف بزرگي پر از خاک قند و کنجد «مخلوط شده » گذاشته و پارچه اي توري به رنگ سبز روي آن انداختند و دو رکعت نماز سپاس گزاري هم بجا آوردند و بعد توري را برداشته ملاحظه نمودند که جاي پاها و منقار پرنده اي «کبوتر » بر روي قند و کنجد ها وجود دارد و مثل اينکه کبوتري روي آن نشسته و نوک زده و دوباره برخاسته باشد ، مقداري هم روي سفره ريخته شده است ، پس فهميدند که نذر آنها قبول شده است و به همين منظور هر سال اين نذر را بجا مي آوردند و ... اين حکايت دهان به دهان نقل شد و اين نذر همچنان باقي مانده و هر کسي مشکلي داشته از شاه پريان مي خواسته که مشکلش را حل کند ، گويند که اين نذر و نماز آن را بايد در ماه خاصي از سال نيت و ادا کرد . در شهر يزد نيز زرتشتيان سفره اي بهمين نام «سفره شاه پريان » دارند و نذر آن را هر ساله ادا مي کنند.

گر ، به ظاهر آن پري پنهان بود            آدمي پنهان تر از پريان بود

مراسم نماز شاه پريان:

از اول ماه رجب شروع مي شود ، به اين صورت که سفره اي پهن مي شود و روي سفره ، گلداني که در آن ، خار مي گذارندو گردنبند طلائي به آن آويزان مي کنند و آينه و قرآن و حنا و شمع و عود و شيريني مشکل گشا و نيز ظرفي از قند و کنجد «کوبيده شده» نيز روي سفره مي گذارند و يک خانم«زن» به عنوان نمازگزار اين سفره نماز هائي را که بايد خوانده شود براي بقيه توضيح مي دهد .

نمازهائي که بايد خوانده شوند :

نماز شاه پريان «حضرت علي(ع)

نماز ماه پريان «حضرت فاطمه (س)

کبوتر سبز

مرد خارکن (خارکش)

نماز درخت سبز (کُنار سبز(  بعد از نماز پارچه اي سبز رنگ را که روي قند و کنجدگذاشته بودند برمي دارند و دنبال جاي پاي کبوتر روي آن مي گردند.

اعتقاد به تپ تِپُو :   

   مردم محلي رامهرمز معتقد بودند که تپ تپو موجودي افسانه اي است که شب هنگام در خواب به سراغ بعضي از آنها رفته و بدنش را کامل روي بدن فردمي اندازد و باعث سنگيني و نفس تنگي او مي شود ، روايت شده که تب تپو ، داراي گردنبدي با ارزش در گردنش است و اگر کسي بتواند آن گردنبد را بگيرد، هم آن را صاحب مي شود و هم از شَر آن موجود افسانه اي راحت مي شود . احتمالاً ،نوسانات فشار خون و ناراحتي قلبي ، باعث تنگي نفس و احساس خفگي در خواب مي شود.

در لغت نامة دهخدا آورده شده که اين بيماري است که در خواب از گراني غذا حاصل مي شود و به عربي کابوس گويند ._  البته مردم نواحي ديگر و بنادر جنوب اعتقادي به اين قضايا نداشته و باورديگري دارند بدين نحو که : تپ تپو کردن از مصدر انگليسي to tap است و فعل انگليسي به اين معني که فردي با انگشتان و يا دست آرام به کسي بزند و توجه فرد مقابل را جلب کند ، حال آنکه در لهجة ديلمي به اين معني است که با دست به پشت نوزاد زده شود تا به خواب رود براي مثال :        « بچة کوهه يِه کمي تپ تپو کُو تا بِخُوسِه» يعني بچه کوچکه را کمي با دست به پشتش بزن تا خوابش بگيرد ، ولي در شهرهاي همجوار رامهرمز از جمله شوشتر، دزفول ، بهبهان ، ايذه و مسجدسليمان و ...  همانند رامهرمز همان اعتقاد قبلي را داشته و آن را موجودي افسانه اي دانسته اند که شب ها به سراغ بعضي از افراد مي رود. 

  همزاد آدم «اُمّ الصبيان» دشمن نوزادان و کودکان خرد سال :

 درلغت نامه ها  کتب فرهنگ عامه ،افسانه ها و قصه هاي ايراني ، کتاب هاي طبي قديم ، و نيز در کتب ادعيه و عزايم و طلسمات و نيرنجات ، از ام الصبيان (مادر کودکان ) تعريفها و اوصاف مبالغه آميزي به دست داده شده است .وي يکي از موجودات وهمي و افسانه اي قديم است که از دير باز تا امروز معتقداني براي خود حفظ کرده است ، موجودي خوفناک ، زيانمند ، وحشت آفرين . معتقدان به ام الصبيان او را ديو مادينه اي مي پندارند که پستان هاي متعدّد بر روي شکم دارد ، و يا يک جفت پستان درشت ِ پُر از شير همانندِ دو مَشک  بر دوش مي کشد . در افسانه هاي ايراني او را يکي از دختران ديو رجيم ، يعني شيطان لعين مي شناسند که خودرا به گزاف هواخواه و دوستدار نوزادان و کودکان 5-4 ساله معرفي مي کند ، اما هر کجا به يکي از ايشان تنها و دور از کس و کارش دست يابد ، او را سخت در آغوش مي فشارد ، و دريک چشم برهم زدن ، کودک بينوا را کف بر لب ، بي هوش ، همچون مرده اي سرد و کبود رنگ نقش برزمين مي سازد . در بعضي از افسانه هاي کهن ، از او به عنوان مادر ديوي که اطفال را مي ربايدوآسيب         مي رساند (= ام الشيطان) نام برده اند. گروهي باز بر اين باورند که ام الصبيان نه دختر شيطان است ، و نه مادر کودکان ، بلکه نام بادي است رمز آميز که عارض کودکان مي شود ، و موجب بروز غش و تب و لرز در ايشان مي گردد(= ريح الصبيان). اين عارضه به صرع صفراوي ، صرع اطفال نيز شهرت دارد. و در نتيجة آن اختلاج و تشنج سخت عارض کودک مي شود . در بين شهرهاي مرکزي ايران ، و به خصوص سواحل جنوب «خصوصاً شهرهاي خوزستان = مؤلف» اعتقاد به ام الصبيان شايع تر از جاهاي ديگر است. به هر تقدير مردمان از دير باز در صدد رويارويي با اين ديو  نابکار بر آمده ،و براي دفع شر او از سرِ جگرگوشگانِ خويش ، چاره ها انديشيده اند ، به دعا و دواهاي مختلف نيز پناه برده اند: بر اساس اين شايعه که ام الصبيان از بوي پياز خوشش نمي آيد ، توصيه شده است که براي پيشگيري از گزند او ، نوزاد را پس از ولادت تا 40 روز نبايد تنها گذارد ، و 3 يا 5 يا 7 عدد پياز را بايد به سيخ کشيد ، و بر روي سينة کودک گذارد ،اين شيوه مجرّب است،و بوي تندپياز ام الصبيان را مي رماند ، و از نزديک شدن به گهوارة طفل و آسيب رسانيدن به او باز مي دارد. در سواحل درياهاي جنوب ، کودکي را که از ريح الصبيان رنج مي برد داخل پالان الاغي مي گذارند آنگاه تکّه اي پارچة سياه آهاردار را گره مي زنند ،و به صورتِ تُکمه اي در     مي آورند ، و بعد در آتش مي اندازند. وقتي پارچه دود کرد ، صورت بچّه را در سه جا داغ مي کنند : نخست وسطِ ابروها ، بعد شقيقة راست ، و در آخر شقيقة چپ . و باز در آبادي هاي ساحلي اطراف بندر لنگه و ... ، دالاني زير زمين حفر مي کنند، و کودک بيمار را از اين دالان که يک مخرج و يک مدخل دارد     مي گذرانند.

کودک امّ الصبيان زده هرگاه از جوشاندة ريشة عود الصليب بنوشد بهبودمي يابد (تسمية آن به عود الصّليب از آن جاست که مسيحيان معتقد بوده اند که خطوط صليب شکلي که در مقطع اين درخت ديده مي شود ، مربوط به زماني است که عيسي را به صليب کشيده اند ؟). براي عود الصليب (= فاوانيا) در کتب طبّيِ سنّتي خواصي در دفع تشنّجات و صرع ناشي از حملة ام الصبيان ذکر شده است . در «مخزن الادويه» ذيل : فاوانيا آشاميدنِ بيخ آن به قدر يک درم ، و تعليقِ ثمرة آن در گردنِ اطفال براي پيش گيري از صرع ، و رعشه ، و لقوة ام الصبيان توصيه شده است . ايضاً  اوراد ، و حِرزها ، و دعاهاي مخصوصي براي حفاظت کودکان از آسيب و گزندِ ام الصبيان وارد شده است . در مقدّمة يکي از اين ادعيه تفصيل ديدارِ سليمان بن داود ( پيامبري که منطق الطّيرو زبانِ ديوان مي دانست) با ام الصبيان – ضمن ترسيم صورتي خيالي از هيأتِ  ظاهريِ وي – و دعائي براي دفع آسيب او آمده است . نسخه اي از دعا را بر بازويِ طفل مي بندند، و يا به گردنِ او مي آويزند ، بعضي از الفاظ و اعداد رمزي در اين دعا مذکور است ، و خلاصة ترجمة آن به پارسي اين چنين : « ... شما ارواح خبيث خواه جني ، خواه انس ، و هربنّاء و غوّاص روي زمين را افسون کردم ، و صاحب اين دعا را از آل ها ، و زنان جني و غول ها ، و ام الصبيان ، و جميع حشرات روي زمين ...» (ازکتاب جامع الدّعوات ،طبع1367 هجري قمري).

در ضمن ياد آور مي شود که لفظ بنّاء و غوّاص در دعائي که گذشت ، مأخوذ است از آية شريفة شماره 37 ، از سورة شمارة 38  قرآن کريم . شأن نزول اين آيات – بنا بر تصريح اصحاب تفسير و دانايان به علوم و قصص قرآني – راجع است به داستان سليمان بن داود و مسخّر گشتن «باد» و «ديوان» به اشاره پروردگاربه فرمان او،ديواني که بنّايان بودند،وبراي او هرچه مي خواست مي ساختند، و غوّاصان که در اعماق درياها براي سليمان لؤلؤ و مرواريد صيد  مي کردند، که در دعاي ام الصبيان ، آن دسته از ديوان برّي و بحري نيز افسون مي شوند . _                                 

 امّ الصبيان در روايتي ديگر چنين توصيف شده است:

هر کودکي که زاده  مي شود همزادي ازجن دارد ، کار همزاد آزار رساندن و يا کمک در مواقع مقتضي است ، اسم مادر اين همزاد، ام الصبيان است . ام الصبيان ديوي است که به کودکان آزارمي رساندازاين روهيچگاه زائورا تنها نمي گذاشتند زيرا ممکن بود ام الصبيان کودک را بربايد و يا آن را با کودک جني خود عوض کند  براي دفع ام الصبيان بر گردن کودکان «براي رفع مرض – چشم زخم – دفع آزارام الصبيان و شفاي بيماري صرع»عودالصليب مي آويختند.

در روايت است از حضرت رسول (ص) که حضرت سليمان بن داود(ع) وقتي به صحرا مي رفت. در کوه ها و بيابان ها رسيد شخصي را ديدند؟ هيبت لرزه بر اندام مبارکش افتاد و خوف براو غلبه کرد؟ واهمه نمود که به جانب او نگاه کند. ديد چشمانش مانند برق مي درخشيد و موهايش ريخته. پس حضرت سليمان فرمود تو کيستي و نام تو کيست؟ عرض کرد يا نبي الله مرا نام ام الصبيان است و دختر ابليس لعينم و کار من اين است که نزد زنان حامله روم و شکم خود را به آنها نشان دهم. پري از پرهاي خود را به شکم ايشان بمالم. فرزند در شکم او خون شود و منزل من در سرِ راه ها و خرابه ها باشد،آنها را در خواب مي ترسانم که نتوانند حرفي بزنند و ايشان را بخشکانم و چند چيز ديگر نيز از من بر مي آيد که زن و مرد را به ديوانگي اندازم. پس حضرت فرمود او را گرفتند. گفت: مرا نکشيد که من دو ابرده نام دارم ؟که هر که با خود دارد اذّيت نبيند.

 

 

پری :

پري موجودي افسانه اي و به شکل زني زيبا : برخي آن را همان جن دانسته اند اما در تصور عوام پري مؤنث است و معمولاً از آن ، لطيف تر و بسيار زيباست و گاهي با فرشته و حوري مترادف به کار مي رود ، پري در کنار چشمه سارها زندگي مي کند و در شب نمي خوابد ، پري در نهايت زيبائي است و هيچ عيب و نقصي ندارد و غالباً ديده نمي شود و از چشم آدمي پنهان است. 

گروهي از خرد بيگانه گشتند              ز عشق آن پري ديوانه گشتند.

با وجود اين ، برخي پري را مي ديدند و با او مراوده داشتند و حتي با پري ازدواج کردند از جمله کساني که پري را ديده و عاشق پري شدند ، فايز دشتستاني است . پري در خلوت با آدمي معاشرت مي کند و اين امر غالباً در بيابانها و ويرانه ها و مکان هاي خلوت و پرت اتفاق مي افتد . اصطلاح پري زده ، کسي است که عاشق پري شده (ديوانه پري شده) است ._ در رامهرمز بسياري ازپيرمردان کهن سال حکايات زيادي از پريان دارند و از وصف زيبائي آنها صحبت مي کنند و اعتقاد مردم رامهرمز بر اين باور است که پريان با بعضي از انسانها ازدواج مي کنندو حکايات متعددي از اين نوع ازدواج را که همسن و سالان آنان داشته اند نقل کرده اند._ گفته شده که شخصي در رامهرمز  بوده که هم از انسانها زن و فرزند داشته و هم از پريان ، داراي همسر و فرزند بوده است و نيز درکتاب تاريخ طبري نقل شده که مادر بلقيس همسر سليمان بن داود (ع) از پريان بوده است که شرح مفصل آن در همين کتاب در باورهاي عاميانه در باره پرندگان و حيوانات اهلي آمده است .

پري تا بد نبودي بد نبودم                 کمر از بهر خدمت بسته بودم

فرستادن مرا ، معذور نمودي                   مگر من قابل خدمت نبودم

گويند: پري از آتش و بوي عود مي گريزد ، اگر کسي پري را ببيند از شدت عشق ديوانه مي شود و با پريان بايد جانب ادب را نگهداشت تا به او« انسان » آسيب نرسانند ، پريان شب گرد و خوش گذرانند و بيشتر کنار چشمه ها ، گرمابه و جاهاي مرطوب جايگاه آنها است.

تعبير خواب ديدن پري : «بعضي گفته اند که ديدن پري در خواب دشمن است و بعضي ديگر ، بخت و کامروائي ، دانسته اند . (ابوهريره ) گويد که از رسول  خدا (ص) مرويست که ديدار پري در خواب دولت و بزرگي است و دست در دست او نهادن و با او سخن گفتن ، دليل خرمي و شادي است. دانيال نبي (ع) گويد ، اگر کسي ديد که در ميان پريان است به سفر مي رود و آن سفر برايش فرخنده و مبارک است و اگر پري او را روي گردن خود سوار کرده و مي برد دليل بر عز و جاه و مقام و سرافرازي بود و اگر پريان با لطف و مهرباني با او سخن مي گفتند دليل آن است که کارش نيکو شود و اگر پري را در جامه نيکو ببيند وضعش نيکو و خوب شود . اگر ببيند پري طلا و نقره و نظاير آن به او داد مال و نعمت و بخت و اقبالش افزايش مي يابد .  امام صادق (ع) گويد: ديدن پري در خواب بر پنج وجه است : اول دوستي عزيز ، دوم بخت و دولت ، سوم کاري که دارد از آن کامراني يابد، چهارم شکوه و عظمت و پنجم خبر دروغ و کارهاي باطل است .

جن :

جن : جن از آتش است و به دو گروه کافر و مسلمان تقسيم مي شود ، جنيان کافر به آدمي آسيب مي رسانند ، جن از شنيدن بسم الله و قرآن و لاحول و لاقوه الا بالله و نظاير اين ها مي هراسد و مي گريزد ، قبل از خلقت آدمي ، برروي زمين زندگي مي کرد ، نوع کافر آن از بوي  اسپند «سپند» مي گريزد ، و اگر شب در سراي خانه اي اسپند «اسفند»سوزانده شود ، جنيان کافر از بوي آن بگريزند.

موجودي است عجيب الخلقه ، پاهايش سم دارد ، چشمش شبيه چشم گربه است و در هر جائي وجود دارد ، به همين دليل اگر کسي بخواهد آب جوش يا آتش به روي زمين بريزد بايد بسم الله بگويد تا آنها بچه هاي خود را کنار ببرند ، در غير اين صورت به شخصي که فرزند آنها را صدمه زده است مرتباً آزار مي رسانند.

در باره اين آفريده ، که وهم و پندار عامه مخصوصاً در حکايات و داستانها ، رنگ هاي جالب بدو بخشيده است ، ازکتابهاي کهنه،اطلاعات تازه مي توان به دست آورد . در روزگاران پيش از اسلام ، در باديه هاي بيکران و ناپيداي عربستان در نظر اعراب ، اين آفريدگان همه جا پراکنده بودند .همه جا بودند اما هيچ جا خويشتن را نشان نمي دادند . با آدمي زاد ميانه اي نداشتند و گاه رقابت و دشمني نيز مي ورزيدند . بهر صورت که مي خواستند درمي آمدند ليکن مخصوصاً به شکل مار و کژدم و سوسمار روي مي نمودند . چنانکه وقتي طايفة بني سهم مورد آزار آنها واقع شدند چندان کژدم و مار کشتند که جنيان امان خواسته از آزار آنها دست کشيدند . اين جنيان غالباً ماية آزاروگزند مي شدند اما گاه نيز روي خوش نشان مي دادند ودلنوازيها  مي کردند . گاه جن چنان ماية بيم و اميد مي شد که بعضي از اهالي مکه« آن زمان » او را چون خدايان مي پرستيدند و از آنها چشم ياري مي داشتند . اين بيم و وحشت از جن ، در دورة  مسلماني نيز همچنان دلها را آکنده بود . جن را آفريده اي مي شمردند که از شعلة آتش پديد آمده است ، در صورتي که شياطين از دود بوجود آمده بودند و فرشتگان از نور .

گمان عامه آن بود که اينها به هر صورت که بخواهند  در مي آيند و هر کار که بخواهند به آساني انجام مي دهند . اما ، چنانکه از نام آنها پيداست از ديدة مردمان «نهان» مي مانند . بدين سبب کار آنها هميشة ماية بيم و شگفتي انسان شده است . در اساطير عرب داستانهاي شگفت در باب آنها آمده است. قصر معروف حضرت سلمان  نبي را ، بر حسب افسانها  ، معماران همين طايفه ساخته بودند. بي شک عظمت آن چنان بنائي در ديدة اعراب آن زمان چنان ماية حيرت و اعجاب بوده است که چنان شگرف کاري را بيرون از عهدة انسان مي ديده اند . نام بعضي از اين طايفه نيز که فرمانبردار سلمان بوده اند در بعضي از کتابها ذکر شده است . «صخر» شيطان دريا ، جني که سعدي خودمان او را مظهر زشتي شمرده است از آنهاست. همچنين همين جن بوده است که انگشتر سلمان بن داود (ع) را با ترفندي دزديده و به مدت چهل روز به جاي او بر کرسي پادشاهي انس و جن نشسته بود._  نويسندة الفهرست گفته است که آن عفريت ها، هفتادتن بوده اند.

درايران زردشتي پيش از اسلام » ديو ها که پيش از زردشت نزد هندوان و ايرانيان نيايش مي شدند و بعدها به موجب اوستا « آشکارا زنان را از مردان مي ربودند و بر مردمان «اجحاف مي کردند » چون بر اثر اعجاز نماز زردشت در زير زمين پنهان شدند ناچار در آنجا با طوايف «جن» عربي نژاد خويشاوندي يافتند و در عهد اسلام چون ديگر بار ، در پيش چشم پندار عامه جلوة خويش آغاز کردند بسياري ازحالها و روش هاي طوايف جن را گرفته بودند و بعضي سيرت ها و شيوه هاي خاص خود را نيز بدانها بخشيده بودند . بدينگونه ، ديوان نيز که در باب آنها کريس تنس معروف رساله اي جالب نوشته است ، مانند جن ، بهر صورت در آمدند و حتي در قلب انسان نيز راه جسته او را ديوانه و شيدا کردند . اين طوايف جن در ايران چون با ديو هاي بومي پيوند يافتند ، خيلي زود توالد کردند . چنان شد که در طي چند قرن در هر بيغوله اي رخنه کردند . مزرعه ها و بيشه ها و خانه ها و حمام ها و حتي گورستانها از وجودشان پر شد و دنبالة واماندگان اين قافلة «ناپيدا» به خانه هاي مردم نيز راه يافت .

بلي ، داستانهائي عجيب درين باب هست که رنگ شاعرانه و خيال انگيز دارند. در باب آن هم ، رابطه هاي نهاني که گاه بين «جن» و «آدمي زاد» روي نموده است و ساختة وهم و پندار آدمي است ، افسانه هاي بسيار آمده است . چنانکه در داستانهاي «هزار و يک شب » و «هفت گنبد» و امثال آنها نيز صحنه هاي احوال و اخبار «جن و پري» رنگي و تابي ديگر يافته است . نويسندة کتاب «الفهرست» از حکايات راجع به عشقبازي هاي بين جن و انسان شانزده داستان برشمرده است.

گويند نگهداري پرندگان از جمله کبوتردر خانه باعث مي شود که اجنه خود را با آنها سرگرم کرده و از آزار رساندن به اهل منزل بپرهيزند. بيشتر به شکل گربه و سگ سياه رنگ ظاهر مي شوند و در روايات اسلامي توصيه شده که در موقع ديدن سگ و گربه سياه رنگ مخصوصاً در اول طلوع صبح ، بسم الله گفته تا از گزند آنها در امان باشند.

نبرد اولياء دين با جنيان و گرويدن پريان و اجنه به رسول اکرم :

از بدواسلام اخبار و احاديثي در باب اولياي دين با جنيان ، يا گرويدن پريان و اجنه به رسول اکرم ، يا انکار آن حضرت و جود داشته و در زمرة معجزات نبي اکرم ، تصرف آن حضرت در قلمرو موجوداتي مانند جن و پري شمرده شده است . اين قبيل احاديث و اخبار – البته به اجمال تمام – در مأخذهاي دست اولي مانند تاريخ طبري و نظاير آن نيز ديده مي شود . حتي در قرآن کريم نيز سوره اي به نام جن وجود دارد ، و در آن از گرويدن جنيان به پيامبر اکرم و اظهار شگفتي نمودن آنان در قرآن سخن در ميان آمده است .

شيخ مفيد و شيخ طبرسي و ساير محدّثان روايت کرده اند که چون حضرت رسول به جنگ بني المصطلق رفت به نزديک وادي «چولي» فرود آمدند،چون آخر شب شد جبرئيل نازل شد و خبر داد که طايفه اي از کافران جن دراين وادي جا کرده اند و مي خواهند به اصحاب تو ضرر برسانند، پس امير المؤمنين (ع) را طلبيد و فرمود که : « برو به سوي اين وادي و چون دشمنان خدا از جنيان معترض تو شوند دفع کن ايشان را به آن قوتي که خدا تو را عطا کرده است و متحصن شو از ايشان به نام هاي بزرگوار خدا که تو را به علم آن مخصوص گردانيده است و صد نفر از صحّابه را با آن حضرت همراه کرد و متوجه آن وادي شد و چون نزديک کناروادي رسيد ، فرمود با اصحاب خود ، که در کنار وادي بايستند و تا شما را رخصت ندهم حرکت مکنيد و خود پيش  رفت و پناه برد به خدا از شر دشمنان خدا و بهترين نام هاي خدا را ياد کرد و اشاره نمود اصحاب خود را که نزديک بياييد چون نزديک آمدند ايشان را آن جا باز داشت و خود داخل آن وادي شد . پس بادي تندي وزيد که نزديک شد که لشکر بر روي هم افتند و از ترس قدم هاي ايشان لرزيد ، پس بادي تندي وزيد که نزديک شدکه لشکر بر روي هم افتند و از ترس قدم هاي ايشان لرزيد پس حضرت فرياد زد که: منم علي بن ابي الطالب ، وصّي  رسول خدا و پسر عمّ او  و اگر خواهيد و توانيد در برابر من بايستيد .پس صورت ها پيدا شد مانند زنگيان و شعله هاي آتش در دست داشتند و اطراف وادي را فرا گرفتندوحضرت پيش مي رفت وتلاوت قرآن مي نمود و شمشير خود را به جانب راست و چپ حرکت مي داد، چون به نزديک آن ها رسيد مانند دود سياهي شدندو بالا رفتندو ناپيدا شدند ، پس حضرت الله اکبر گفت و از وادي بالا آمدند و به نزديک لشکر ايستاد و چون آثار آن ها بر طرف شد صحابه گفتند : « چه ديدي يا امير المؤمنين ؟ ما نزديک بود که از ترس هلاک شويم ، و بر تو ترسيديم ؟ حضرت فرمود که چون ظاهر شدند من صدا به نام خدا بلند کردم تا ضعيف شدند و رو به ايشان تاختم و پروا نکردم از ايشان و اگر بر هيأت خود مي ماندند همه را هلاک مي کردم . پس خدا کفايت شرّ ايشان از مسلمانان نمود و باقي ماندة ايشان به خدمت رسول (ص) آمدند که به آن حضرت ايمان بياوردند و از او اَمان بگيرند و چون امير المؤمنين با اصحاب خود به خدمت رسول برگشت و خبر را نقل کرد ، حضرت شاد شد و دعاي خير کرد براي او و فرمود که پيش از تو آمدند آن ها ، که خدا ايشان را به تو ترسانيده بود و مسلمان شدند و من اسلام ايشان را قبول کردم ._ درکتاب مقدس نيز از جن نام برده شده است.

مردم رامهرمز اعتقاد زيادي به جن داشته و بعضي مکان ها را دررامهرمز، مأمنّ جن دانسته وحتي اقرارکرده اندکه آن موجود را ديده اند. بيشترين مکانهايي که مردم مدعي ديدن آن موجودات شده اند ،حمام هاي عمومي ، قبرستان هاي کهنه ، خرابه ها و مکانهاي متروک بوده است . معمولاً با غروب آفتاب و تاريکي شب اين اتفاقات آغاز مي شد. حکايات متعددي در اين باره وجود دارد که صحبت همگي آنها ، از مبحثّ اين کتاب خارج است. هنوز هم وجود اين موجودات در زندگي انسانها به صورت اسرارآميزدخالت دارد. شخصي از مردم شهر،چندي بيش روايت مي کرد که در نزديکي خانه اش، منزل خرابه اي وجود دارد که درب حياطش ، مدت هاست که بسته است و هرچندگاه که زنش براي پهن کردن لباس ويا برداشتن آنها به پشت بام خانه اش مي رفت زني را با لباس سرخ رنگ مي ديدکه درآن منزل ديده ميشد. شخصي ديگرتعريف مي کرد که در منزل قديمي شان زير زميني وجود داشت « شايان ذکر است که : دراکثرخانه هاي قديمي رامهرمز ، زير زمين (شوايدون ) وجود داشت که بعضي ازآنها با چند طبقه از سطح زمين به زير امتداد داشت و ارتفاع طبقة زيرين آن تا سطح حياط خانه ، گاهي به بيش از ده متر مي رسيد» و هر چند گاه که به آن جا مي رفت تا چيزي بياورد وجود آن موجودات را احساس مي کرد. 

باورهايي عمومي در مورد جن :

حضرت صادق در حديث موثق فرمود سگ هايي که تمام بدن ايشان سياه است از جنند.

سگ ها از ضعيفان جنند. هرگاه طعام خورديد و سگي حاضر باشد يا طعامش بدهيد يا دورش کنيد که نفس هاي بد دارد.

سگي که سياه يکرنگ يا سفيد يکرنگ يا سرخ يکرنگ باشد جن است .

از حضرت امير المؤمنين منقول است که هرکه درسفر راه گم کند فريادکند : «يا صالح اغثني» به درستي که از برادران مؤمن شما از جنيان شخصي هست که صالح نام دارد و از براي خدا در شهرها مي گردد و چون صداي شما را بشنود جواب مي گويد و راهنمائي مي کند.

اگر مرغ و خروس و بره و بزغاله در خانه باشد ، هر وقت جن بيايد با آن ها بازي مي کند زهرش را به آن ها مي ريزد ديگر به اطفال اذيت نمي کند.

غذاي جن استخواني است که از غذا باقي مي ماند . پيغمبر فرمود گوشت را که مي خوريد استخوانش را ديگر نليسيد ، هر چه دارد بگذاريد براي جنيان ، آنها مي بويند سير مي شوند.

خانه يي که خروس سفيد در آن است از شر جنيان محفوظ است بلکه تا شانزده خانه از همسايه هاي آن خانه محفوظ است.

جن ها براي تولد فرزندان شان از قابله هاي انساني متوسل مي شوند . مي گويند هر قابله مي بايد در مقابل صد تن نوزاد انساني يک نوزاد جن به دنيا بياورد.

هيچ وقت ، و به خصوص شب تا صبحدم نبايد سوت زد چون جن به صداي سوت جلب مي شود.

جن ها به کسي که ابزار آهنين نظير قفل و کارد و غيره همراه داشته باشد نزديک نمي شوند.

جن بيشتر بشکل بزغاله در مي آيد.

باورهايي محلي در مورد جن :

شب هاي شنبه و چهارشنبه نبايد به حمام رفت چون در حمام جن وجود دارد.

غروب زير درختان نرويد چون شب ها زير درختان جن وجود دارد.

از موي گرگ براي آرامش بچه و دوري از جن و پري استفاده مي شود.

سوزن در هور « وسيله اي که گندم يا آرد را درون آن مي ريختند» نزنيد چون جن ها هم از اشياء درون هور سهم دارند ولي چون جن از سوزن مي ترسد نمي تواند از آنها استفاده کند.

غروب ها داخل چهارچوب در نايستيد چون دراين موقع اجنه از درهاي باز مي گذرندو رفت و آمد دارند.

در مشک را که باز مي کنيد بسم الله بگوئيد تا با اين کار اجنه از مشک آب دور شوند .

خاکستر داغ را روي خاکستر مرده يا سرد نريزيد و يا بسم الله بگوئيد چون با اين کار مکان مناسبي براي زندگي جن ها مي سازيد.

هنگام غروب سر چشمه آب نرويد چون در اين موقع جن و پري آنجا هستند.

چهارشنبه ها اسفند دودکنيد چون اي کار باعث دورشدن جن ها ازخانه مي شوند.

وقتي زني نان محلي مي پزدنبايدآنها را بشماردچون جن ها ازاين کاربدشان مي آيد           

غُول : شيطان ماده به زعم عرب ، شيطان يا جني ساحر ، جنسي از شيطان که به زعم عرب در بيابان ها و بيشه ها زندگي مي کنند و مسافر را از راه به بيراهه مي برندو رنگ به رنگ مي شود تا آدمي را هلاک کند ،و بيشتر در بيغوله (بي راهه) و خرابه زندگي مي کند . _ بعضي مدعي جنگ يا ازدواج با غول شده اند ، غول مردم خوار بوده و در بيابان با آدمي همسفر مي شود و با تقليد صداي آدميان ، ايشان را مي فريبد و به بي راهه مي برد.

بنابر روايات عمر بن الخطاب « خليفة » نيز غول را ديده بود.

  چو غولي مانده در بيغوله گاهي          که آنجا نگذرد موري به ماهي

گر بگریزم به خرابات شام                    بارکش غول بیابان شوم

مردم رامهرمز در قديم عقيده زيادي به غول داشته و معتقد بودند که غول با تغيير شکل خود به آدمي ، آنها را فريب داده و در شب به بيابان هاي دور يا بدرون باغات مي کشيد تا بتواند آنها را بخورد، همچنين اعتقاد داشتند که غول مي تواند قد خود را افزايش داده و صداي انسان را تقليدکند.روايت هاي محلي درمورد غول زياد،گفته و شنيده شده است. مردان کهن سال رامهرمزي که بسياري از آنها ، اکنون در ميان ما نيستند ، روايات زيادي از اين موجود نقل مي کردندو بعضاً مدعي بودند که غول در شب هاي تابستان با آمدن در کنار خانه هايشان و صدا کردن آنها « به نام خودشان » ، که بر روي پشت بام خوابيده بودند ، مي خواست آنها را بدزدّد و با خود ببرد.

«در هر حال طوايف جني ، نژادها و دسته هاي گوناگون داشته اند . اما از همه سخت تر و هول انگيزتر غول بوده است . اين غولها در بيابان هاي دور بي فرياد ، در کنار چشمه ها و زير بوته هاي«خار مغيلان »براي انسان کمين       مي گشاده اند و گاه مردم از همه جا بي خبر را ، از راه بدر برده  ، در بيابان  ها هلاک مي کرد ه اند . در افسانه ها و اشعار کهن عرب ، از اين شيرينکاري هاي تلخ و زهرآلود غولان روايت هاي شگفت هست و اين غولان که        مي توانسته اند هر صورتي را به خود ببندند در افسانه ها،آدميزادگان بينوا را فريب مي داده اند و به دام هلاک مي افکنده اند با اينهمه ، يک شاعر جوان ماجراي خويش را با غولي نقل مي کند که حکايت از تجاوز انسان به غول دارد . مي گويد که غول ، چون در بيابان شعلة آتشي را که وي برافروخته بود مشاهده کرد نزد وي آمد . و شاعر هم ، بي آنکه هيچ ترس و تزلزلي از خود نشان دهد سر او را با تيغ بيدريغ جدا کرد. شاعر اين سر را توصيف کرده است و از روي آن ، چهره و اندام غول را که در بيابانهاي مخوف عربستان ، مکرر ماية آزار و گزند سواران نيزه گزار عرب مي شده است مي توان تصوير کرد.

اين غول مادر مرده ، که در واقع دختر جني بوده است مطابق وصف شاعر ، سري چون سر گربه و زباني چند شاخه داشته است . ساق پايش نرم و بي گوشت بوده وپوستش چون پوست سگ آکنده ازموي مي نموده است . به اين اندام و ديدار مهيب ، البته ، نيش غول را هم بايد اضافه کرد که در تيزي و برندگي مانند نداشته است ودراشعار وامثال عرب ، وحتي دربعضي افسانه هاي خودمان نيز ، از آن سخن رفته است و اينهمه ، چنان ديداري وحشت انگيز به اين «آفريدة خيالي» مي بخشيده است که تنها انديشة آن براي هلاک گمشدگان آن بيابان هاي بي انتها ، کفايت مي کرده است » ._  

7- دوال پا «دووال پا» : در افسانه هاي قديم نوعي از غول و جن را مي گفتند که پاي او ، دُوال و تسمه مانند است . موجودي است که به شکل مردان کهن سال و ناتوان در مي آيد ، در خواست کمک مي کند تا او را بدوش بگيرند و به جاي ديگر ببرند اگر کسي او را بر پشت خود بگيرد  پاهايش را  بدورگردن آن شخص            مي پيچاند و ديگر او را رها نمي کند حتي اگر آن شخص بخوابد اين موجود شگفت انگيز به  صورت انگل از غذاي ميزبان خود تغذيه مي کند و او را رها نمي کند ._ اعتقاد مردم رامهرمز بر اين بود که مي بايد با يک سوزن بزرگ خياطي «جوال دوز ، يا همان سوزني که با آن جول الاغ را مي دوزند» به نقطة خاصي از بدنش _ فرو کرد تا از بين برود .

نردبان پاية دِوالين بود                   کز پي آن بلند (خجسته)بالين بود

وز زمين برکش آن دوال دراز                 تا نگردد کسي دوالک باز

در کتاب هزار و يکشب در باره دوال پا  چنين حکايتي نقل شده است :

(حکايت سفر پنجم سند باد بحري)،«... در جزيره همي کشتم تا هنگام غروب آفتاب و وقتي که تاريکي همه جا را فرا گرفت ، در آن جزيره ، نه آوازي شنيدم و نه کسي ديدم و از بسياري  رنج و تعب و غايت ، هراس و بيم همانند مکان کشتگان بوده تا بامداد بخفتم و از جاي خود برنخواستم چون بامداد شد برخاسته از کنار نهر آبي همي رفتم تا بسر چشمه برسيدم در آنجا شيخي نيکو منظر ديدم که نشسته و برگ درختان بخود بسته ، با خود گفتم شايد اين شيخ يکي از غرق خلاص شدگان باشد که بدين جزيره درآمده ، آنگاه بدو نزديک گشته او را سلام دادم ، به اشارت جواب داد و سخن نگفت ، گفتم ايشيخ  سبب نشستن تو در اين مکان چيست ، سري جنبانده آهي کشيد و افسوس و حسرت آشکار کرد و با دست اشارت کرد که يعني مرا بدوش خود گير و از اين مکان برداشته و به آن سوي نهر بگذار ، من با خود گفتم آگر با شيخ نيکوئي کنم و از اين مکان برداشته بدانجا که مي خواهد بگذارم شايد ثوابي از بهر من باشد و پاداش آن خدايتعالي مرا گشايشي کرامت فرمايد  در حال پيش رفته او را بدوش گرفتم و بمکاني که اشارت کرده بود بردم آنگاه گفتم فرود آي ، آنشيخ از دوش من بزمين نيآمد و پاي خود بگردن من درپيچيد ، بپاهاي او نظر کرده ديدم مانند چرم گاوميش است ازو به بيم اندر شدم خواستم که از دوش خويش بيندازم پاي خود بگردنم در پيچيد و همي خواست که مرا بکشد جهان در چشمم تاريک شد ، چون مردگان بيفتادم آنگاه ساقهاي خويش از حلقوم من برداشته مانند تازيانه بر پشت و پهلوي من زد المي سخت از آن ضربت مرا روي داد من برپا خواستم در حالتي که بدوش من سوار بود با دست خود اشارت کرد که او را در ميان درختان  بسوي ميوه هاي لذيذ برم ... » _

فرشته : يکي ازفرق هاي فرشته با آدمي اين است که فرشته عشق را نمي شناسدولي آدمي مي شناسد،فرشتگان چون از آتش آفريده شده اند عشق ندارند ، عشق خاصيت خاک است که آدمي را از آن آفريده اند   فرشتگان را به سبز پوشي وصف کرده اند، غذاي فرشتگان بوي خوش است ، فرشته مانند پري ، سرخ چهره است و صورتي نوراني دارد . فرشتگان انواعي دارند ، کروبيان ، فرشتگاني هستند که همواره در حضور خداوندند و لذا ملک مقرب محسوب مي شوند ، و در آسمان هفتم زندگي مي کنند . همواره دو فرشته بر دست راست و دست چپ آدمي مواظبند که اعمال او را بنويسند ، آن چه فرشته دست راست نويسد صواب و آنچه فرشته دست چپ نويسد اعمال خطاست . _ نکير و منکر نيز از فرشتگان مي باشند .

چون نديد از بهشتيان دورش        جامة سبز دوخت چون حورش ...

رنگ سبزي صلاح کشته بود                 سبزي آرايش فرشته بود ._

ديو:  گاهي به معني جن است و گاهي نوعي از آن «پري» و گاهي به معني شيطان است ، موجودي موهوم ، که آن را به صورت انساني بلند قامت ، تنومند ، زشت و هولناک ، که برسر دو شاخ مانند گاو دارد و داراي دم است و در جاهاي مرطوب زندگي مي کند ، کينه توز و منشأ شر و آدم خوار است ديو از آهن و بسم الله و آيات قرآني مي هراسد . دو نوع کافر و مسلمان دارد ، و مانند شيطان و جن  و پري و فرشته از جنس آتش است . و فضله و شهوت ندارد ، ديو زشت ، سياه و مکارست ،خود را به مردم به صورت زيبا رويي نشان مي دهدوايشان را مي فريبد ، گاهي در بيابان ها صداي آشنايي رها مي کند که موجب فريب مردم مي شود . ديو تنوره مي کشد و به هوا مي رود ، وفوراً خود را به هر کجا که بخواهد مي رساند، در کتاب قصه هاي هزارو يک شب روايات زيادي از سرگذشت انسانها و ديو ان نقل شده است . ديو روي پاشنه پا راه مي رود .

ز رقيب ديو سيرت ، به خداي خود پناهم       

 مگر آن شهاب ثاقب مددي دهدخدا را _

ديو ديدم زخود شدم خالي                     

ديو ديده  چنان شود حالي_

در کل مي توان نتيجه گرفت که « ديو موجودي پنداري که اندامش از اندام آدم هاي معمولي بزرگترو داراي دوشاخ و دُم است وبدنش را خال هاي سياه فرا گرفته است.

   لفظ ديو در اوستا به صورت : دئوَه Daeva  آمده ، و آن از سانسکريت دوا Deva از ريشة DI به معني درخشيدن گرفته شده است . در اوستا از (ديو)گروه شياطين يا مردم مفسد و مشرک اراده شده ، و همين کلمه در زبان پهلوي Dev و در فارسي ديو شده است . در آئين زردشت تعداد ديوها بسيار است : ديو مرگ ، ديوخشم ، ديو تاريکي ، و ... ، ولي از آنها 7 ديو (از جمله اهريمن) اهميّت بيشتر دارند و در مقابل 7 تن امشاسپندان هستند. در افسانه هاي ملِّي ايران ذکر ديوها بسيار مي رود ، مثلاً در داستان هاي (کيومرث ، طهمورث ، جمشيد ، کيکاوس ، رستم ) که موجوداتي عظيم و مهيب و قادر به کارهاي فوق العاده هستند. طهمورث به (ديوبند) مشهور شده و جمشيد مثل سليمان نبي (ع) بر ديوها فرمانروايي داشته ... از ميان داستان هاي ملّي ايران ديوان مازندران شهرت بيشتري دارند، و داستان ديو سپيد معروف است. _

در شاهنامة فردوسي ، تهمورث (تخمواوروپ اوستا )، فرزند هوشنگ ، به صورت شخصيتي توصيف مي شود که با موفقيت با ديوان نبرد مي کند ، و با چيره شدن بر اهريمن از طريق جادو ، سراسر جهان را بر پشت اهريمن در مي نوردد ( شبيه داستان موجود در اوستا) . ديوان طلب بخشش مي کنند ، و وعده مي دهند که مهارت هاي خواندن و نوشتن را به تهمورث بياموزند ._

شيطان : همراه انسانها بوده و دائماً در حال فريب آنها مي باشد و کسي نيست که شيطان با او همراه نباشد و بايد سعي کنيم که آن را به زنجيربکشيم. گويند که صورت شيطان سياه است .

زدرد و اندهِ هجران گذشت بر من دوش 

 شبي سياه تر از روي و راي اهريمن_

«خداي عزوجل خلق او را نيکو کرده بود و شرف و بزرگي داده بود و ملک آسمان و زمين کرد وهم از خازنان بهشت بود ، ولي با خدا ،تکبر کرده، دعوي خدايي کرد و زير دستان را به پرستش خويش خواند و خدا او را شيطاني رجيم کرد و خلقتش را بگردانيد و نعمت بگرفت و از آسمانها براند و جاي وي و يارانش را آتش جهنم کرد.

ابن عباس گويد: ابليس از اشراف و ملائکه بود و قبيله اي داشت و خازن بهشت و سلطان آسمان دنيا و سلطان زمين بود. و قبيلة اي از فرشتگان جن بودند و ابليس از ايشان بود و مابين آسمان و زمين قلمرو او بود. از حوادث روزگار ابليس اين بود که مطيع خدا بود و او از قبيله اي از فرشتگان بود که جن نام داشتند و خلقتشان از آتش سموم بود و نام ابليس «حارث» بود و از خازنان بهشت بود و همه فرشتگان به جزء اين قبيله از نور بودند و جنياني که نامشان به قرآن هست از شعلة آتش آفريده شده اند  و انسان را از گل آفريده اند و نخستين ساکنان زمين جن بودند که تباهي کردند و خون ريختند و همديگر را بکشتند و خداي ، ابليس را با سپاهي از فرشتگان بفرستاد که با آنها پيکار کرد و همه را به جزاير دريا و اطراف کوهها راند و چون چنين کرد مغرور شد و گفت کاري کردم که کسي نکرد ، و خدا عزوجل اين را از قلب وي بدانست و فرشتگاني که باوي بودند ندانستند.

از ربيع بن انس روايت کرده اند که: خداوند فرشتگان را به روز چهارشنبه آفريد و جن را به روز پنجشنبه آفريد و آدم را به روز جمعه آفريد.و هم از سعد بن مسعود روايت کرده اند که گفت : فرشتگان با جن به پيکار بودند و ابليس که خردسال بود اسير شد و با فرشتگان بود و عبادت مي کرد و چون فرمان يافتند که آدم را سجده کنند همه اطاعت کردند اما ابليس انکار ورزيد»._  

 ناف بريدن :  هنگام بريدن ناف بچه تازه متولد شده در دل نيتي مي کنند ، بدين باور که وي در بزرگي تا پايان عمر خويش، ناگزير در راهي قدم بگذارد که براي وي نيت کرده اند ، بيشتر اين نيت ها در زمينة خونبها يا  ازدواج با کساني که ازآشنايان و اقوام مي باشند بوده و درحال حاضر اين رسوم  ديگراجرا نمي شود .


برچسب‌ها: فرهنگ محلی خوزستان

رامهرمز شناسی و مطالعات تاریخی خوزستان...
ما را در سایت رامهرمز شناسی و مطالعات تاریخی خوزستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hossein1175 بازدید : 214 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:21